مکان شما: خانه/ مجموعه آثار/ دوره چهارم “تثبیت وضعیت بازگشت”/ پیاده نظام
در این دوره نقطه ی عطف دیگری در آثارم رخ نمود و آن هم یافتن نخستین موضوع شخصی در نقاشیهایم (و سپس در طراحی هایم) بود. طی سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸ و در پی بازگشت از انتزاع به واقعیت، مسئله ای که همواره و بشکلی دائمی درگیرش بودم، یافتن موضوع و درواقع پدیده ای واقعی بود که به لحاظ ویژگیها و کیفیات فرمی با شیوه نقاشی ام در انطباق باشد. این بود که در آذرماه ۱۳۸۸ و طی رویایی عجیب، موضوع موردنظر را یافتم.
در خواب اسکلتهایی با نوری سرد و خیره کننده در تاریکی و مقابل چشمانم شروع به رقصیدن کردند. لحظاتی بعد که از شدت هیجان خوابی که دیده بودم؛ از خواب برخاستم، بناگهان چیزی را در لحظه کشف کردم. اسکلت آدمی را. اسکلت انسان همان گمشده ام بود. اسکلت انسان انتزاعی ترین پدیده ی واقعی و واقعی ترین شکل انتزاعی بود. درواقع اسکلت آدمی کاملا واقعی ست، اما آنجا که در زیر گوشت، پوست و کاراکتر افراد پنهان است، بخودی خود وجهی انتزاعی می یابد. بنابراین صبح به نقاشی آن چه در خواب تجربه کرده بودم، پرداختم. در ابتدای نقاشی رنگهایم بر اساس رنگهای موجود در خواب روی بوم قرار گرفت، اما در حین اجرا اهمیت موضوع یاد شده هیجانی در دلم ایجاد کرد که بمدت سه سال موضوعی را نقاشی کردم که ظرفی مناسب جهت انتقال شدیدترین احساساتم شد. بدنهایی مثله شده بهمراه تلی از خون، گوشت، پوست و استخوان. پیش از این هیچگاه با چنین خشم و هیجانی نقاشی نکرده بودم. اینگونه بود که برای نخستین بار انجام نقاشیهایی اکسپرسیو را تجربه کردم. در ادوار بعدی نیز هیچیک از موضوعات کارهایم تا بدین حد جنبه های اکسپرسیو درونم را به نمایش نگذاشته است.
در این دوره که چند اثر از آن را بعنوان بخشی از این مجموعه و با عنوان “پیاده نظام” در گالری طراحان آزاد به نمایش گذاشتم (بهار ۱۳۹۰) ، بنا بر موضوع یاد شده و تم خشونت موجود، رنگهای نقاشیهایم به قرمز تمایل پیدا کرد. به لحاظ موضوعی نیز نقاشی از اسکلتها و بدنهای مثله شده حاوی دو نکته مهم است. اول این که طی سالیان دراز موضوع انسانهای مجروح، مثله و زنده بگور شده با دیدن تصاویری تکان دهنده و وحشتناک از قربانیان جنگهای جهانی و منطقه ای ذهنم را بخود مشغول کرده بود و حال با نقاشی از چنین موضوعی میتوانستم خشم و احساس تنفرم از چنین وضعیتی را در قالب نقاشیهایی اکسپرسیو بیرون بریزم. نکته دوم که در ادامه و در دل چنین پدیده ای برایم قابل توصیف است، شکل تراپی گونه ی این نوع نقاشی براساس ظرفیتهای سوژه یادشده میباشد. از کودکی همواره نسبت به پدیده هایی که حالات چندش آور و انزجار را در آدمی بیدار میکنند، واکنشی گریزگونه داشته ام. بنابراین هیچگاه نتوانسته ام به تصویر انسانهای مثله و شکنجه شده بشکلی مستقیم و رودررو بنگرم. درواقع نقاشی از اسکلتها و بدنهای خونین بنظرم برایم حکم درمان نیز داشته است. گویی چیزهایی را که تمایل و جرات دیدنشان را ندارم، نقاشی میکنم تا احساسات خودم نسبت به آن پدیده ها را بنحوی دیگر و در جایی دیگر درمان و کنترل کنم.
درواقع نقاشی از چنین پدیده هایی شکل پاسخ را دارد. پاسخ به عقب نشینی و گریزم از پدیده های منزجرکننده و جبران آن. اینچنین بود که در چهل سالگی اولین موضوع خاص خودم را نقاشی کردم و اینگونه بود که برای نخستین بار هر دو پایم روی زمین قرار گرفت. فرم و محتوا.