مکان شما: خانه/ درباره من/ زندگی نامه هنری

زندگی نامه هنری

من از هفت سالگی  طراحی و نقاشی را به شکلی خود انگیخته و بدون آموزش شروع و تا دوازده سالگی ادامه دادم. از همان ابتدا کارهایم را به صورت عینی و ذهنی و به طور موازی انجام میدادم . جنس کارهایم ابداً کودکانه نبود و تمایل زیادی به واقعنمایی داشتم.  سپس به مدت ۷ سال و به خاطر مشغولیات ورزشی دست از نقاشی کشیدم.  یک سال پس از اخذ دیپلم تجربی (۱۳۶۸)  در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و در رشته نقاشی پذیرفته شدم (۱۳۶۹) و از آن زمان تاکنون تقریباً بی وقفه طراحی و نقاشی کرده‌ام. فعالیت‌ هایم در دوره دانشجویی مربوط می‌شود به طراحی و نقاشی بازنمایی عینی با سبک‌ها، شیوه‌ها و تکنیک‌های گوناگون و سپس تجربیات انتزاعی در سبک های مختلف  (۱۳۶۹ تا ۱۳۷۳). ناگفته نماند که انجام تجربیات فوق تنها از سر کنجکاوی ، نیاز و جستجوی شخصی بود؛ نه به واسطه برنامه های آموزشی دانشکده. سپس به مدت دو سال به سربازی رفتم و بعد از آن مشغول ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رشته تصویرسازی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم (۱۳۷۶تا ۱۳۷۹). باید بگویم تمایل ذاتی ام همواره انجام طراحی و نقاشی به موازات یکدیگر بوده است . همچنین از کودکی تاکنون علاقه ای وافر به مینیاتور، معماری، صنایع دستی و به طور کلی کهن  الگوها و عناصر بومی و ملی ایران زمین داشته ام. از بدو ورود به دانشگاه بر این باور بودم که باید در وهله نخست نقاشی بازنمایی را به جهت شناخت طبیعت ( به عنوان الگویی که میتوان سالیان دراز بدان رجوع کرد) درک کرده و سپس وارد لایه های ناشناخته طبیعت و به‌طور کل جهان هستی شد.  در همین راستا و پس از دوره کارشناسی به مرحله تجربیات ادواری ورود کردم. در مقطع فوق به طور ناخودآگاه در حال پایه‌ریزی آنچه بودم که تا الان مهم ترین عناصر فرمی آثارم محسوب می‌شود  ،  یعنی آنچه که به عنوان ”سبک شخصی” ، ” کیفیت فرمی“، “امضاء” و بنابر تعریفی جامع ”جوهره “  میشناسیم  .مرحله نامبرده به طی کردن جوانی تا میانسالی می‌ماند؛ چرا که خطر کردن  ، آزمون و خطا و تجربه گری از ارکان تجربیات ادواری محسوب می شوند. در این دوره است که هنرمند کم‌کم به شناختی از خود و علایقش نائل میاید و در انتهای دوره فوق و معمولاً به نحوی ناخوداگاه، متوجه ویژگی های جوهری و بنیادین در آثارش می شود. ویژگی هایی که حتی با تغییر موضوع و یا تم،  تکرار شده  و با گذشت ایام انسجام بیشتری می‌یابند. برخلاف شرایط امروز که نقاشان جوان در برگزاری نمایشگاه ، شتابی غیر طبیعی دارند که علت آن هم افزایش تعداد گالری ها و اهمیت یافتن مسئله اقتصادی است که منجر به هم شکلی آثار تولید شده است،  پس از دوره کارشناسی تجربیات بسیار متنوعی را پشت سر گذاشتم بی آن که برای رسیدن به سبک شخصی و نمایش آثارم  عجله ای داشته باشم.  ماحصل آن تجربه ها پدید آمدن سه ویژگی تخریب و ترسیم ، بداهه پردازی و کلاژ بود که به عنوان مهمترین ویژگی‌های فرمی آثارم تا کنون ادامه دارند.

و اما به طور کلی روند تجربیات هنری من به شکلی غیر خطی و همه‌ جانبه رقم خورده است. بر این باور هستم که از قرن هجدهم به این سو و بر اساس تعامل های بیشمار فرهنگی ، هنری و اقتصادی در جهان،  حرکت خطی هنر به روندی همه جانبه تغییر شکل داده و سرعت تاثیر گذاری در دنیای امروز این برهم کنش را تشدید کرده است. بنابراین برخلاف برخی از نقاشان که درشرایط فعلی فعالیت های خود را با روند خطی طی می کنند- امری که با ذات زندگی امروز منافات داشته و در نتیجه با زبانی تاریخ گذشته مواجهیم – ، سعی من این بوده که زبان های مختلفی را تجربه کنم. بر این باور بوده ام که برای دستیابی به زبان شخصی سه ویژگی در جوهره فرمی آثارم لازم است. این سه عبارتند از جامع بودن ، منعطف بودن و نیروی جذب بالا داشتن. به نظرم تجربه خطی در زمان حاضر-به جز در مواردی بسیار استثنایی-موقعیت یادشده را در اختیار هنرمند قرار نخواهد داد. نکته حائز اهمیت در این رابطه شرایط ویژه ای است که در شکل گیری فرم آثارم به وجود آمد. این مسئله عبارت است از ”بازگشت از  انتزاع به واقع نمایی” . در واقع حرکت واقع‌نمایی تا انتزاع که طی سال‌های ۶۹ تا ۸۳ به طول انجامید،  از آن پس مسیری معکوس را پیمود.  چنین فرآیندی ، موجب پیدایش زبانی در آثارم شد که حاصل توافق واقع‌نمایی و انتزاع بود؛ بدین معنی که از سال ۱۳۸۴ به این سو طراحی ها و نقاشی هایم به طور کلی در دسته بندی آثار فیگوراتیو انتزاعی قرار می گیرند و فرایند اجرا از طریق شگردها و رهیافت‌های انتزاعی انجام می پذیرد. لازم به یادآوری است که فرآیند فوق براساس پرسشگری در زمینه زبان نقاشی و از مطالعه روند نقاشی و هنر معاصر جهان برایم حاصل شده است. امروز می توان با قطعیت بیشتری در خصوص بازگشت از انتزاع به واقعیت در آثار تعدادی از نقاشان  پیشروی معاصر سخن گفت. امری که باعث شده نقاشی رئالیستی معاصر دارای زبانی نو  و متفاوت از آثار رئالیستی قرون گذشته  باشد. به نظر می‌آید جنس متفاوت این زبان به درک  انتزاع از جانب نقاشان برمیگردد. امری که موید تاثیرات روند غیر خطی و همه جانبه در نقاشی – طی دو قرن اخیر – است. در همین راستا طی سالیان گذشته با بکارگیری موضوعات مختلف  ، در حال گسترش فرم و محتوای آثارم بوده ام.

همچنین باید اضافه کنم که من جزو آن دسته از نقاشانی هستم که از هنرهای زیبا به هنر های مفهومی ورود میکنند. درواقع از زمان برگزاری اولین نمایشگاهم (۱۳۸۱ – گالری لاله) تاکنون،  با حفظ مراتبی از زیبایی‌شناسی (که ریشه در تاریخ هنر دارد)، آثارم سویه های مفهومی پررنگ داشته است. بر همین سیاق مضامین کارهایم حول محوریت دو مفهوم پیش رفته است. دسته اول مربوط میشود به محوریت “ایده های تجسمی” و دسته دوم منطبق است بر “نگاه انتقادی و آسیب شناسانه“. گاه این دو به شکلی موازی و در دوره ‌هایی از کارهایم یکدیگر را همراهی کرده اند.  باید اضافه کنم همواره  مطالعه سلسله مراتبی از فرم و محتوا می تواند به شناخت و درک صحیح از روند کار هنرمند منتهی شود. مراتبی که در آن هنرمند پس از طی نمودن دوره های آکادمیک، پیشنهادی تصویری به جهان تجسمی ارائه می کند. فلذا در این رابطه ، یک نقاش ایرانی تنها زمانی می‌تواند به کهن الگو های تاریخی کشورش بپردازد که این ارتباط از نوع دوسویه بوده و هنرمند ایرانی از طریق تصویری با ویژگی های شخصی- و در صورت تمایل – به تعامل با عناصر تجسمی سرزمین مادری اش بپردازد.

مسئله دیگری که باید بدان اشاره کنم این است که مشخصا از سال ۱۳۸۱ تا زمان حاضر سوای آثاری که گه و بیگاه و  به شکلی پراکنده انجام داده ام ، همواره به شکل دوره ای  ؛ درگیر موضوعات و یا تم های مشخصی بوده ام  که این دوره های کاری گاه  چند ماه و بعضا چندسال به طول انجامیده اند. همچنین برخی اوقات دو یا سه تم را موازی با هم پیش برده و هر یک  که در بازه زمانی خود تلویحا به اتمام رسیده ، به نمایش گذاشته ام. فلذا برخی از این دوره های کاری به تمامیتی در خور نرسیده و مجالی برای نمایش نیافته اند. علت اینکه به یکی از این تم ها بسنده نکرده و طی چندین سال تکرار نکرده ام، برمی گردد به کنجکاوی و تنوع طلبی ذاتی ام و نیز درکی که از ماهیت هنر داشته ام. باید اضافه کنم از همان ابتدا و بنابر شناختی که از فضای هنرهای تجسمی و البته شرایط فضای تجسمی کشورم داشتم، میدانستم که حرکت من برای ارائه تم ها و روایت های مختلف؛ حرکتی است مخالف شرایط فضای تجسمی (و به خصوص بازار تجسمی).  همواره سیاست کلی این بوده که نقاشان به هر طریق ممکن و از سنین جوانی؛ موضوع، تم و ویژگی هایی خاص را در آثار خود تکرار کنند،  چراکه تکرار اشکال و موضوعات موجب یک ویژگی می شود که آن هم خصلت “آشنایی” است. در چنین موقعیتی مخاطب چه گالری دار ، کیوریتور و کلکسیونر و چه بیننده تجسمی (از نوع خاص و عام) می‌توانند بلافاصله با دیدن اثر “آشنا” پی به هویت نقاش برده و این ویژگی تکرار شونده در آثار، بعد از مدتی کوتاه تبدیل به “برند“ می‌شود که مطمئنا تضمینی است برای فروش و شهرت. بنا بر تجربیات یاد شده  بر این باورم که تجربه فوق در بیشتر اوقات تجربه اصیلی نیست، چرا که عموما پیدایش این خاصیت برند گونه؛ از جانب بازار و شرایط حاکم بر آن ایجاد شده، به  نحوی که اغلب نقاشان جوان برای به مقصود رسیدن، مراتب آن را بجا آورده  و به جای جستجوگری در شیوه ها،  سبک ها و فضاهای گوناگون؛ شرایط خود را با شرایط بازار وفق می دهند.

و اما از میان فعالیت های سالیان اخیر ، طراحی در خیابان و محیط بیرون از آتلیه از زیباترین حرکت هایی است که هرگاه شرایط و زمان اجازه داده است ،بدان پرداخته  و هر بار نکته‌ای به تجارب قبلی ام افزوده است. مهمترین علت حرکت فوق ، از میان برداشتن فاصله میان اجتماع و هنرمند در حد وسع خود و نیز آشنایی مردم با روند خلق اثر می باشد.

همچنین باید از کتاب “یادداشت ها“ که از دستاوردهای سال‌های گذشته است، یاد کنم. در واقع آنچه که محتوای کتاب فوق را شکل می‌دهد بر اساس این ذهنیت شکل گرفته که  باید به عنوان یک مسئولیت جدی و برای نسل های آتی، مسیرهایی تازه ایجاد نمود. یکی از این مسیرها که به شخصه پیش از این نمونه ای از آن را در ایران سراغ ندارم، اهمیت دادن به ایده های ذهنی لحظه ای و سپس نظم بخشیدن و جان دادن به آن  می باشد. فلذا جدی بودن پروسه زمان‌بر یاد شده ؛ موجب اهمیت یافتن مناسباتی چون زیبایی شناسی فردی ، صحنه‌ آرایی، روایت پردازی، خلق کاراکتر ، خلق موقعیت ، افزایش ایده های تجسمی، تکرار نقشمایه های فردی و… در زمانی بسیار کوتاه است که باعث شده طراحی های موجود ابتدا برای خودم و سپس برای دیگران اهمیت یک اثر هنری کامل را بیابد. بنابراین در سالیان اخیر سه مرتبه و  به شکلی رسمی طراحی های مجموعه “یادداشتها “را به نمایش گذاشته و عموم مخاطبان  در طی زمان این آثار را به عنوان ژانری تازه از طراحی پذیرفته اند. در اینجا برخود واجب میدانم که از مصطفی اقبالی  دوست هنرمند و گرانمایه ام که ایده جمع آوری و زحمت اسکن و ویرایش آثار برای کتاب “یادداشتها“  را به تنهایی بر عهده گرفت ، صمیمانه سپاسگزاری کنم. همچنین از جناب مهدی صادقی، مدیر فهیم نشر رسم که زحمت چاپ و نشر این مجموعه را داشت، قدردانی کرده و برای این دو عزیز آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون دارم.

در ادامه باید به تجربه استفاده از کاغذ کاربن برای طراحی هایم، طی بیست سال اخیر اشاره کنم. امری که به شخصه و پیش از این در جایی رویت نکرده  و با انجام و به نمایش گذاشتن آن،  سعی در ایجاد فرهنگی تازه در طراحی داشته ام. در این نوع طراحی (که یکسره کار کرد معمول کاغذ کاربن را تغییر میدهد) ،  فاصله ای که در فرآیند طراحی از طریق کاغذ کاربن ایجاد می شود؛ همچون مراحل چاپ دستی باعث ایجاد شدن لحنی تازه می‌شود که با اثر مستقیم مداد یا قلم روی کاغذ تفاوت دارد.

در پایان به مسئله ای که باید بپردازم، تدریس طراحی و نقاشی است که به مدت بیست و هفت سال ، بخش مهمی از زندگی ام را به خود اختصاص داده است. من هم همچون بسیاری از نقاشان وطنی و به دلایل گوناگون که در حوصله این مقال نمیگنجد، بخشی از وقت خود را به تدریس اختصاص داده ام.  از ابتدای امر این فرض را برای خود قائل بوده ام که از محیط آموزشی استفاده برده و آن را به یک فرصت برای خود تبدیل کنم. همچنین باید بگویم نزدیک به سه دهه است که محتوای آن چه تدریس کرده ام، بدون تغییر مانده و هیچگاه در صدد این برنیامده ام که دستخط و روش شخصی ام را به هنرجویان و یا دانشجویان دیکته کنم. همواره بر این باور بوده ام که به دلیل عدم دسترسی به آثار بزرگان نقاشی جهان، کار آموزش در ایران امری است سخت و طاقت فرسا. در چنین شرایطی آنچه برای خود لازم دانسته ام ؛ انتقال و آموزش روشها ، سبک ها و متد هایی است که مصادیق تاریخی داشته و بنابر دریافت های اینجانب از بزرگان نقاشی صورت گرفته است. معتقدم پس از دوره آموزشی ، هنرجویان باید خود مسیر شخصیشان را آغاز کرده و در واقع به دوره تجربیات ادواری وارد شوند. در واقع آنچه آموزش داده ام ، الفبای طراحی و نقاشی بوده است و نه چیز دیگر. نکته حائز اهمیت در این باره این است که نحوه تدریس بنده بنابر توضیحاتی که رفت ، ابدا پروسه ای کوتاه مدت نیست، چرا که مباحث پایه و الفبای نقاشی ؛ به خودی خود مباحثی است پر تعداد ، سلسله وار و زمان بر که هیچ میانبری هم ندارد. آنچه در کشور ما به صورت یک قاعده در آمده و به کرات مشاهده شده  ،  این است که هنرجویان پس از طی نمودن مدتی کوتاه در کارگاه یک مدرس، شباهت کاری بی مانندی به استاد مربوطه پیدا می کنند ، چرا که عموم اساتید به جز روش شخصی خود ، چیز دیگری آموزش نمی دهند. این مسئله با آنچه پیش از این و در ارتباط با شرایط فعلی جهان و حرکت غیر خطی هنر گفته شد ، به طور واضحی مغایرت دارد. در واقع عملکرد یاد شده مربوط است به دوران خطی هنر، یعنی زمانی که در یک دوره و در یک جغرافیای خاص، هنرمندان آن دوره از الگوهای ثابتی پیروی کرده و لذا از تعداد کثیر مشغولین هنر ، نفراتی قلیل به واسطه نبوغ شخصی توانایی خروج از وضعیت یاد شده را داشته اند. بر همین سیاق تدریس هنر بنابر دست خط استاد در زمان حاضر، در کوتاه مدت موجب رضایت طرفین و در دراز مدت باعث سرخوردگی هنرجو خواهد شد. بنابراین به واسطه آشنایی با چنین فرایندی؛ آنچه آموزش داده ام با اجرای شخصی ام فاصله داشته و از این بابت، خود و هنرجویانم را در محدوده و منطقه ای امن قرار می دهم.

و اما نکته مهم در باب آموزش ، دستاوردی فنی است که سوای تجربیات آموزشی معمول به دست آورده ام. این دستاورد را “طراحی شناور”  نام گذاشته ام که در واقع ماحصل دو نکته استراتژیک در باب وضعیت طراحی و نقاشی است.  اول اینکه طراحی شناور تلفیقی است از روش های طراحی کل به جزء و طراحی جز به کل. دوم آن که به زعم  بنده طراحی شناور جوهره ی آن وضعیتی در نقاشی است که مشخصا از نیمه دوم قرن بیست تا کنون و براساس تجربه روند همه جانبه حاکمیت یافته است.  در این رابطه، بازگشت از انتزاع به واقع نمایی مهمترین ویژگی فرآیند یاد شده بوده و طراحی شناور براساس ایده بازگشت یاد شده ( که بنده نیز  آن را تجربه کرده ام). حاصل شده است. بنابراین بر این باورم که می توان آن را در ادامه روش های بنیادین طراحی قلمداد نمود.  مسئله حائز اهمیت در این رابطه این است که از ابتدای ابداع این روش، هیچگاه با خود نیندیشیده ام که آن را تنها به عنوان دستاوردی شخصی برای خود نگاه دارم، چرا که اساسا به این نتیجه رسیده ام که چنین دریافتی ، تنها حاصل تلاش زمان بر فردی از جانب بنده نیست، بلکه قابلیت های نهفته در آن به چیزی فراتر یعنی همان فرآیند بازگشت از انتزاع به واقع نمایی در سابقه کاری هنرمندان بنام روزگار ما مرتبط است. لذا برخود واجب دانسته ام که آن را با دیگران در میان گذاشته و به افراد واجد شرایط ( به لحاظ فنی ) آموزش دهم.

…و گپی کوتاه

دی ماه ۱۳۷۸ و طی همایشی که به موازات برگزاری اولین نمایشگاه بین المللی طراحی معاصر در موزه هنرهای معاصر تهران برگزار شد، پروفسور “مارکو منگوتزو ” در تبیین وضعیت هنر معاصر و نسبت هنرمندان ایرانی با آن، از لزوم توجه به “الگوی مسلط” سخن گفت. الگویی که بمدت چند دهه در آمریکا – و مشخصا نیویورک- وجود دارد. وی در ادامه اضافه کرد با توجه به این که الگوی یادشده بتدریج جهان شمول میشود، یک هنرمند ایتالیایی برای مطرح شدن باید پنج برابر یک هنرمند آمریکایی و به همین ترتیب یک هنرمند ایرانی باید بیست برابر یک هنرمند آمریکایی توانایی داشته باشد و یا این که در آمریکا زندگی کند.  درخصوص معیارهایی که ایشان مطرح کردند، معتقدم آن چه هنرمند معاصر ایرانی – پیش از پرداختن به ملاکهایی همچون “الگوی مسلط” – نیاز دارد، همانا شناخت اقتضاء کار خویش است. بلحاظ تاریخی از دوره صفویه به این سو و در رابطه با تجربه تقابل سنت و مدرنیته در ایران، هنرهای تصویری ما دچار گسست های متعددی شده و تجربه “هویت” در نقاشی؛ عملا به شکست منجر شده است. به نظر میآید مشکل اساسی نزد جامعه نقاشی – و به تبع آن دیگر هنرهای تصویری – در ایران، در عدم توجه به مشکلات بنیادینی ست که برآمده از نگاهی غیرعلمی به ساختار هنر در جهان امروز می باشد. لذا، بالشخصه اینطور می اندیشم که هنرمند معاصر ایرانی بر طبق بخش دوم گفته های “مارکو منگوتزو” باید بیست برابر یک هنرمند آمریکایی تلاش کند، اما نه برای مطرح شدن در سطح جهانی ، بلکه بخاطر پر کردن حفره های زیادی که طی سه قرن اخیر با آنها مواجهیم. بنابراین مواجه شدن با تجربه غرب (بدلیل داشتن پارامتر های علمی ) و عبور از آن، نه تنها امری واجب برای هنرمندان ماست، بلکه باعث شفاف تر شدن نگاهمان به خود و ظرفیت هایمان و نیز اصلاح معایب بیشماری ست که همواره توسط هنرمندان و دست اندرکاران هنر در ایران نادیده گرفته شده است.